گمان مبر که: به جور از اوحدی مراغه‌ای غزل 533

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم

1 گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم به اختیار ز خاک در تو برخیزم

2 نه چون کلاه توام، کین چنین بهر بادی چو ترک من بکنی از سر تو برخیزم

3 چونی گرم بکنی بندبند، نیستم آنک ز بند آن لب چون شکر تو برخیزم

4 اگر بکشتنم آیی ز راستی چون تیر بیاری مدد خنجر تو برخیزم

5 سپند آتش غم کرده‌ای مرا، ای دوست مکن، که سوخته از مجمر تو برخیزم

6 شبی دراز چو زلف تو آرزوست مرا که با تو باشم و شاد از بر تو برخیزم

7 خوشا دمی! که به مستی چو اوحدی از خواب به بوی طرهٔ چون عنبر تو برخیزم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر