- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم هرکس طراوتی برد من انفعال بردم
2 ماه از تمامی اینجا آرایش کلف داشت من نیز رنج فطرت بهر ملال بردم
3 در دیر نا امیدی دل آتشی نیفروخت آخر به دوش حسرت چون شب زگال بردم
4 داد دل از عزیزانکس بیش ازاین چه خواهد در مجلسکری چند فریاد لال بردم
5 باوضع اهل عالم راضی نگشت همت هرکلفتیکه بردم زبن بد خصال بردم
6 دل را تردد جاه ازفقرکرد غافل در آرزوی چینی عرض سفال بردم
7 چون شعله کز ضعیفی خاکسترش پناهست پرواز منفعل بود سر زیربال بردم
8 یاد نگاهی امشب بر صفحهام زد آتش رفتم ز خویش و با خود فوج غزال بردم
9 تنهاییام بر آورد از تنگنای اوهام زین ششدر آخرکار بازی به خال بردم
10 بیدل به این سیاهی کز دور کردهام گل پیش یقین خود هم صد احتمال بردم