باز ماندم در بلایی الغیاث از سنایی غزنوی غزل 290

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان

1 باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان

2 باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان

3 باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان

4 باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان

5 باده‌خواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان

6 بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان

7 جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان

8 خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان

9 دیدهٔ روشن جز از من در همه عالم که داد در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان

10 از برای انس جان انس و جان ای سرفراز مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان

عکس نوشته
کامنت
comment