- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت
2 بر بوی باد زلف تو شب روز میکنم دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت
3 روزی اگر ز زلف تو بندی گشودهام بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت
4 گفتی که: بامداد مراد تو میدهم زان روز میشمارم و صد بامداد رفت
5 دل را غم تو زهر جفا داد و نوش کرد جان از کف تو شربت غم خورد و شاد رفت
6 ظلمی که از غم تو گذشتت بر سرم رخ بازکن، که آن همه عدلست و داد رفت
7 گر اوحدی ز دست برفت ای، پسر، چه باک؟ اندر زمانه هر که ز مادر بزاد رفت