خود را ز بد و نیک جدا از اوحدی مراغه‌ای غزل 488

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم

1 خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم

2 آن نفس به همی، که گرفتار علف بود او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم

3 کام همگان محنت و ناکامی من بود کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم

4 هر فرض که از من به همه عمر قضا شد در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم

5 هر قرض که در گردن من بود ز غیری از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم

6 روی همگان چونکه به محراب ریا بود من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم

7 پای دلم از هر هوسی سلسله‌ای داشت از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم

8 تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم

9 دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود او را به دل خویش رها کردم و رفتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر