-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم که روی ترا بینقاب میبینم منم که در شب و روز آفتاب میبینم
2 توئی که پرده ز رخسار خود برفکندی که تا جمال ترا بیحجاب میبینم
3 عجب عجب که به بیداری توان دیدن مگر مگر که من این را بخواب میبینم
4 خیال جمله جهانرا بنور چشم یقین بجنب بحر حقیقت سراب میبینم
5 ندانم از چه سبب تشنه ام چو من خود را بذات و نعت و صفت عین آب میبینم
6 اگر شوند ز من مست عالمی چه عجب از آنکه من همه خود را شراب میبینم
7 مرا بهیچ کتابی مکن حواله دگر که من حقیقت خود را کتاب میبینم
8 چه باده خورد دل مغربی که من خود را بسان نرگس مستت خراب میبینم