1 گر صوفی صفهٔ صفا را بینم ور عاشق رند بینوا را بینم
2 گر خود نگرم وگر شما را بینم در هر چه نظر کنم خدا را بینم
1 داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
2 آب آتش گشت و جاروبم بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
1 گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا
2 نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را
1 ای دل ار عاشقی بیا از جان دلبر از جان بجو ز جان جانان
2 حکمت این حکیم را بنگر که در آن می شود خرد حیران