1 بر بستر خاک خفتگان میبینم در زیر زمین نهفتگان میبینم
2 چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدهگان و رفتگان میبینم
1 اگر تو عاشقی معشوق دور است وگر تو زاهدی مطلوب حور است
2 ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است
1 ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت
2 باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
1 درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
2 پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند