1 در خلوت دل یار نهان می بینم پیداست به علم او روان می بینم
2 ازدیدهٔ کور روشنائی مطلب عینی است عین و من عیان می بینم
1 ای دل ار عاشقی بیا از جان دلبر از جان بجو ز جان جانان
2 حکمت این حکیم را بنگر که در آن می شود خرد حیران
1 داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
2 آب آتش گشت و جاروبم بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
1 گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا
2 نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را