1 ز عشقش سوز در هر سینه بینم غمش را گنج هر گنجینه بینم
2 ه آیینهٔ اویند دلکش ندانم در کدام آیینه بینم
1 تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لب بسته را
2 آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را
1 راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو
2 کی شود این دل بی حاصل ما طعمه عشق بر این مرغ هما خرمنی از جان بدو جو
1 هست در سینه سل بدیده سبل زین طعامی که کرده خصم دغل
2 گه شدش یوم لیل و لیلش یوم بوم آسا زهی ضلال و زلل