1 گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
2 گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
1 بفروختمت سزد بجان باز خرم ازران بفروختم گران باز خرم
2 یاری خواهم ز دوستان ای دلبر تابو که ترا ز دشمنان باز خرم
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان
1 چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
2 طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر