1 بُرجها دیدم که از مشرق برآوردند سر جمله در تسبیح و در تهلیل حیّ لایموت
2 چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جَدی و دلو و حوت
1 شاها عجم چو گشت مسخر به تیغ تو رو لشکری به بارگه مصطفا فرست
2 پس کعبه را خراب کن و ناودان بسوز خاک حرم چو ذرّه به سوی هوا فرست
1 هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
2 دل شکسته اگر زلف او بیا غالی کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
1 بزرگوارا دانم که بر خلاف قدر حقیقت است که جز کردگار قادر نیست
2 به حکم آنک بد و نیک هر چ پیش آید مقدّرست به هر حال اگر چ ظاهر نیست