-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا
2 زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا
3 گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا
4 گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا
5 آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا
6 از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج میکرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما