1 گلزار رخت دیدم شد خار بچشمم گل پیچید دلم را عشق در سنبل آن کاکل
2 چشمت ز نگه سر مست لب ساغر می در دست اجزای تو هر یک مست از باده حسن گل
3 حسن تو جهان بگرفت ای جسم جهانرا جان افکند می عشقت در خم فلک غلغل
4 از چشم خمارینت پیمانه کشد نرگس وز خط نگارینت دریوزه کند سنبل
5 دیدارت از آن من پیمانه ز بیگانه رخسارت از آن من گلرا بنه بلبل
6 از طرهٔ مشگینت روز سیهی دارم باشد که شبی بینم بر گردن خویشش غل
7 گریم ز فراق تو بر رهگذر مردم چندانکه همی بندند بر سیل سرشگم پل
8 از شعله آه من افتد بزمین آتش وز ناله زار من بیحد بفلک غلغل
9 سودای سخن در سر هر دم بنوای تو گوید بضمیر فیض با لهجه تازی قل
دیدگاهها **