- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی: ,
2 کوته نکنم ز دامنت دست ور خود بزنی به تیغ تیزم
3 بعد از تو ملاذ و ملجائی نیست هم در تو گریزم ار گریزم
باری ملامتش کردم و گفتم: عقل نفیست را چه شد تا نفس خسیس غالب آمد؟ زمانی به فکرت فرو رفت و گفت: ,
5 هر کجا سلطان عشق آمد نماند قوّت بازوی تقوی را محل
6 پاکدامن چون زید بیچارهای اوفتاده تا گریبان در وحل