- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
2 صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
3 غیردانست که از مجلس خاصم راندی شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم
4 یاد آن روز که دامان توام بود به دست میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم
5 وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار مرد و حرفی گله آمیز از و نشنیدم