دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم از جلال عضد غزل 143

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز

1 دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز و آنچه این بار کشیدم، نکشیدم هرگز

2 کامم این بود که در پای تو میرم روزی مُردم از حسرت و این کام ندیدم هرگز

3 بهر تو بس که شنیدم سخن ناخوش خلق وز تو روزی سخن خوش نشنیدم هرگز

4 هر که را حال نکو بود به کامی برسید من بدحال به کامی نرسیدم هرگز

5 باغبانا! مکن از گوشه باغم بیرون که من از باغ تو یک میوه نچیدم هرگز

6 منم آن بلبل عاشق که چو مرغ خانه بر درت ماندم و جایی نپریدم هرگز

7 جان شیرین ز فراقت به لب آمد چو جلال کز می وصل تو جامی نچشیدم هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment