بر سر ره دیدمش از جلال الدین محمد مولوی غزل 1128

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر

1 بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر

2 یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر

3 گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر

4 زانک تو در سردسیر داشته‌ای رخت خشک خشک لب و چشم تر بوده‌ای از خشک و تر

5 برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر

6 از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر

7 جانب تبریز تاز جانب شمع طراز شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر

عکس نوشته
کامنت
comment