- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چمنی دیدم و کردم قدمی چند خرامی چون شدم جمع پریدن خبرم شد که تو دامی
2 سر و کس مر نخرامد بت چین عشوه نداند مه و خور نطق ندارد هله خود گو که کدامی
3 بحلاوت همه قندی بطراوت همه نسرین به لطافت چو حریری بسفیدی چو رخامی
4 باید این طرز نگه کردن و یکبار رمیدن ز تو آهو بچه آموخت در این شیوه تمامی
5 طمعی پختم و گفتم چو توئی دوست گرفتم نه چو من عاشق خامی نه چو تو شوخ خرامی
6 گله بگذار که من پردۀ خاصان بدریدم تو به بدعهدی و پیمان شکنی شهرۀ عامی
7 ننگ و نام دل و دینم همه با عشوه ببردی چین بر ابرو نفکندی و نگفتی تو چه نامی
8 بچه تدبیر توان با تو بسر برد ندانم هیچ محبوب ندیدم که برنجد ز سلامی
9 خواجه بر هندوی خالم ده و با کس مفروشم ترک چشم تو مرا گر نه پسند و بغلامی
10 منکه بیغارۀ اغنیار ز نخوت نپذیرم تو گرم سنگ بیاری چکنم با تو که جامی
11 روزی این سلسله بشکافم و از کاوش طفلان آنقدر نعره زنم کاورمت بر لب بامی
12 وه چه در پای تو ریزد چو روی بر سر نیّر من دل باخته درویش و تو مهمان گرامی