-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بروی ساغر می ماه عید را دیدم همین بسست درین عید دید و وا دیدم
2 بغیر دیده که پوشیدم از مراد دو کون بقدر همت خود جامه ای نپوشیدم
3 چنین که برگ و بر نخل آه پیکانست بفرق سایه آهست سایه بیدم
4 لبم ز خنده و چشمم ز گریه ترسیده است با شک بی اثر خویش بسکه خندیدم
5 ز عاقبت نیم ایمن که ترسم آخر کار کفن برون کند از تن لباس تجریدم
6 بسان شمع کس آواز گریه ام نشیند باشک خویش اگر تا صباح غلطیدم
7 گران نبودم بر طبع دوستان هرگز بزور رفتن و دیر آمدن مه عیدم
8 بحشر آخر از خواب مرگ برخیزد گمان مبر که زامداد بخت نومیدم
9 به پیر جام از آندم که دست داده گلیم زخط ساغر چون شیشه سر نه پیچیدم