- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمعها
2 شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمعها
3 چون شکر گفتار آغازد ببینی ذرهها از برای استماعش واگشاده سمعها
4 ناامیدانی که از ایامها بفسردهاند گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمعها
5 گر نه لطف او بدی بودی ز جانهای غیور مر مرا از ذکر نام شکرینش منعها
6 شمس دین صدر خداوند خداوندان به حق کز جمال جان او بازیب و فر شد صنعها
7 چون بر آن آمد که مر جسمانیان را رو دهد جان صدیقان گریبان را درید از شنعها
8 تخم امیدی که کشتم از پی آن آفتاب یک نظر بادا از او بر ما برای ینعها
9 سایه جسم لطیفش جان ما را جانهاست یا رب آن سایه به ما واده برای طبعها