- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
اعرابیی را دیدم در حلقهٔ جوهریان بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است! ,
2 در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه در چه صدف
3 مرد بی توشه کاوفتاد از پای بر کمربند او چه زر چه خزف