همه پاکان بحر و بر دیدم از کلیم غزل 455

کلیم

کلیم

کلیم

همه پاکان بحر و بر دیدم

1 همه پاکان بحر و بر دیدم چه تری ها زخشک وتر دیدم

2 نیک و بد در زمانه ما نیست هر چه دیدم ز بد بتر دیدم

3 سوختن در فراق او این بود پختگی ها کزین سفر دیدم

4 می رمم همچو سگ گزیده زآب بسکه طوفان ز چشم تر دیدم

5 سرمه را دیده ام بآب دهد دود آتشگه جگر دیدم

6 عقل را در سرم بچرخ آورد پیچ و تابی کز آن کمر دیدم

7 می روم رو شکفته تا دم تیغ چین پیشانی سپر دیدم

8 باطنش همچو پشت آینه بود ظاهر هر که صاف تر دیدم

9 شیشه از سنگ آن ندید کلیم که من از بالش هنر دیدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر