بسی تاب از غم آن گیسوان از فضولی بغدادی غزل 257

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم

1 بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم

2 ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت تو بودی بر زبان هر جا دو کس را در سخن دیدم

3 جفا هر چند بر من بیشتر کردی نشد کمتر وفا کز من تو دیدی از جفایی کز تو من دیدم

4 مگر شد باغبان دلبسته سرو خرامانت که او را سست در پروردن سرو چمن دیدم

5 جراحتهای تازه بر دلم بگشود صد روزن ز هر روزن درو دور از تو صد داغ کهن دیدم

6 نمودی حال مشکین بر بیاض چهره زیبا سواد نقطه از مشک بر برگ سمن دیدم

7 فضولی در هوای دلبران می بینمت گویا ندیدی آنچه من زان دلبر پیمان شکن دیدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر