توانگرزاده‌ای را دیدم از سعدی شیرازی گلستان 18

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

توانگرزاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و...

توانگرزاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده. به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده؟! ,

درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود. ,

3 خر که کمتر نهند بر وی بار بی شک آسوده تر کند رفتار

4 مرد درویش که بار ستم فاقه کشید به در مرگ همانا که سبکبار آید

5 وآن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید

6 به همه حال اسیری که ز بندی برهد بهتر از حال امیری که گرفتار آید

عکس نوشته
کامنت
comment