- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
ابلهی را دیدم سمین، خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر. ,
کسی گفت: سعدی! چگونه همیبینی این دیبای مُعْلَم بر این حیوان لا یعلَمْ؟ ,
گفتم: ,
4 قد شابَهَ بِالوَری حِمارٌ عِجلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ
یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا ,
6 به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
7 بگرد در همه اسباب ملک و هستی او که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش