- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگفتم با دلم آخر قراری ز آتشهای او آخر فراری
2 تو را میگویم و تو از سر طنز اشارت میکنی خندان که آری
3 منم از دست تو بیدست و پایی تو در کوی مهی شکرعذاری
4 دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم تو پنداری ز اکنون است کاری
5 منم جزوی و از خود کل کل است وی است دریای آتش من شراری
6 ورا دیدم چو بحری موج میزد و جان من ز بحر او بخاری
7 ز تبریز آفتابی رو نمودم بشد رقاص جانم ذره واری
8 خداوند شمس دین چون یک نظر تافت بجوشید آب خوش از جان ناری
9 ز هر قطره یکی جانی همیرست همیپرید اندر لاله زاری