گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی از فیض کاشانی غزل 932

فیض کاشانی

آثار فیض کاشانی

فیض کاشانی

گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی

1 گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی دستی دراز کرده به یغما چه میکنی

2 چندین هزار خانهٔ دل شد خراب تو ای خانمان خراب بدلها چه میکنی

3 دادی بآب و رنگ بتان آبروی ما با گلرخان چه کردی و با ما چه میکنی

4 گفتم بدلبر از بر من دل چه میبری گفتا که من بر تو تو دلرا چه میکنی

5 بگشای چشم و نور رخ ما عیان ببین در پردهٔ خیال تماشا چه می‌کنی

6 من جلوه نا نموده تو از خویش میروی گر بر تو جلوهٔ کنم آیا چه میکنی

7 چیزی از ما مخواه بغیر از لقای ما از دوست غیر دوست تمنا چه میکنی

8 از خود بشوی دست بدریای ما درا بردار دل ز خویش محابا چه میکنی

9 بردار دل ز خویش و در این بحر غوطه‌ور بر ساحل ایستاده تماشا چه می‌کنی

10 ای فیض عقل و هوش و دل و دین و جان بده چون وصل دوست یافتی اینها چه میکنی

عکس نوشته
کامنت
comment