-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم به غم که از همه ابنای روزگار با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد
2 غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد
3 گوی مراد در خم چوگان آن کس است کز صبر پای در سر میدان غم فشرد
4 خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد
5 خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد