گفتم به غم که از همه ابنای از جهان ملک خاتون مقطع 4

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

گفتم به غم که از همه ابنای روزگار

1 گفتم به غم که از همه ابنای روزگار با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد

2 غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد

3 گوی مراد در خم چوگان آن کس است کز صبر پای در سر میدان غم فشرد

4 خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد

5 خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد

عکس نوشته
کامنت
comment