1 با دل گفتم: چگونهای، داد جواب من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
2 ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب افتاده چنین که بینیم مست و خراب
1 نور بصرم خاک قدمهای تو باد آرام دلم زلف به خمهای تو باد
2 در عشق داد من ستمهای تو باد جانی دارم فدای غمهای تو باد
1 چون تو بر ذرهّای حساب کنی ور به شبهت بُوَد عتاب کنی
2 ور حرامی بود عذاب دهی روز محشر بدان عقاب دهی
1 هرچه در زیر چرخ نیک و بدند خوشهچینان خرمن خردند
2 چون درآمد ز بارگاه ازل شد بدو راست کار علم و عمل