- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت: باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
2 جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
3 عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟ گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
4 عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟ گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
5 آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟ گفت: نی، گفتم: نگاه یار با اغیار؟ گفت:
6 آری، آری، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما میدار گفت:
7 چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟ گفتم: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت:
8 ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟ گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت:
9 دل ببردند ازکفت؟ گفتم: بلی گفت:این جفا ازکه سر زد؟ گفتم: از آن طرهٔ طرار، گفت:
10 روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچهوار گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:
11 گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «بهار» گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت