- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم به روزگار سخنور چو من بسی ست گفتند اندرین که تو گفتی سخن بسی ست
2 معنی غریب مدعی و خانه زاد ماست هر جا عقیق نادر و اندر یمن بسی ست
3 مشکین غزاله ها که نبینی به هیچ دشت در مرغزارهای ختا و ختن بسی ست
4 در صفحه نبودم همه آنچه در دلست در بزم کمترست گل و اندر چمن بسی ست
5 لیلی به دشت قیس رسیده ست ناگهان در کاروان جمازه محمل فگن بسی ست
6 باید به غم نخوردن عاشق معاف داشت آن را که دل ربودن و نشناختن بسی ست
7 زور شراب جلوه بت کم شمرده ایم اما نظر به حوصله برهمن بسی ست
8 گر در هوای قرب تو بستیم دل مرنج خود ناگشوده جای در آن انجمن بسی ست
9 تأثیر آه و ناله مسلم، ولی مترس ما را هنوز عربده با خویشتن بسی ست
10 غالب نخورد چرخ فریب ار هزار بار گفتم به روزگار سخنور چو من بسی ست