-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل تنگم کشید از سادگی در وصل جانان در بغل
2 نازم خطر ورزیدنش وان هرزه دل لرزیدنش چینی به بازی بر جبین دستی به دستان در بغل
3 آه از تنک پیراهنی کافزون شدش تردامنی تا خوی برون داد از حیا گردید عریان در بغل
4 دانش به می درباخته خود را ز من نشناخته رخ در کنارم ساخته از شرم پنهان در بغل
5 تا پاس دارد خویش را می در گریبان ریختی خستی چو رفتی زان میش گل از گریبان در بغل
6 گاهم به پهلو خفته خوش بستی لب از حرف و سخن گاهم به بازو مانده سر سودی زنخدان در بغل
7 ناخوانده آمد صبحگه بند قبایش بی گره واندر طلب منشور شه نگشوده عنوان در بغل
8 با رخش سرهنگی روان کش خنجر و ژوپین به کف وز پس جلو داری روان کش گوی و چوگان در بغل
9 می خورده در بستانسرا مستانه گشتی سو به سو خود سایه او را ازو صد باغ و بستان در بغل
10 چون غنچه دیدی در چمن گفتی به گلبن کت ز من چون رفته ناوک از جگر چون مانده پیکان در بغل؟
11 هان غالب خلوت نشین بیمی چنان عیشی چنین جاسوس سلطان در کمین مطلوب سلطان در بغل