1 گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
2 بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه
1 تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست
2 دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست
1 سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
2 دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد