- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است
2 دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است
3 شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند شکوه ها دارد چو ساقی سر گران افتاده است
4 بوی خون آید از آن راهی که ما سر کرده ایم نقش پا هر گام چون برگ خزان افتاده است
5 در زبانها گفتگو گم کرده راه از تیرگی هر کجا حرفی ز بختم در میان افتاده است
6 فصل گل رفت و سر از زانوی گلبن برنداشت غنچه پنداری بفکر آندهان افتاده است
7 کاهش غیرت ز مو باریکتر دارد مرا بر زبانها تا حدیث آنمیان افتاده است
8 حاصل دنیا بچشمم چون درآید، جا کجاست اشک اینجا کاروان در کاروان افتاده است
9 شد کلیم آوازه اش از صبح عالمگیرتر تا چو شمع صبحگاهی از زبان افتاده است