توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده از کلیم غزل 129

توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است

1 توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است

2 دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است

3 شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند شکوه ها دارد چو ساقی سر گران افتاده است

4 بوی خون آید از آن راهی که ما سر کرده ایم نقش پا هر گام چون برگ خزان افتاده است

5 در زبانها گفتگو گم کرده راه از تیرگی هر کجا حرفی ز بختم در میان افتاده است

6 فصل گل رفت و سر از زانوی گلبن برنداشت غنچه پنداری بفکر آندهان افتاده است

7 کاهش غیرت ز مو باریکتر دارد مرا بر زبانها تا حدیث آنمیان افتاده است

8 حاصل دنیا بچشمم چون درآید، جا کجاست اشک اینجا کاروان در کاروان افتاده است

9 شد کلیم آوازه اش از صبح عالمگیرتر تا چو شمع صبحگاهی از زبان افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment