غم از آیینه خاطر زدودم از قصاب کاشانی غزل 215

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق

1 غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق در دولت به روی خود گشودم تا شدم عاشق

2 نبودم تا به درد و داغ همدم در عدم بودم پدید آمد در این عالم وجودم تا شدم عاشق

3 برون بردم ز چوگان محبت داغ جانان را ز دل گوی سعادت را ربودم تا شدم عاشق

4 در این گلشن پی تعظیم تا آن دل‌ربا برخواست به رنگ بید مجنون در سجودم تا شدم عاشق

5 ز یک نظّاره‌اش نقد دو عالم را ز کف دادم عیان از آستین شد دست جودم تا شدم عاشق

6 به بازار جنون قصاب بردم شیشه دل را به سنگ امتحانش آزمودم تا شدم عاشق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر