1 ز پیری یاد دارم این دو اندرز نباید جز بجان خویشتن زیست
2 گریز از پیشن مرد فرودست که جان خود گرو کرد و به تن زیست
1 شاه عالمگیر گردون آستان اعتبار دودمان گورگان
2 پایه ی اسلامیان برتر ازو احترام شرع پیغمبر ازو
1 ای فراهم کرده از شیران خراج گشته ئی روبه مزاج از احتیاج
2 خستگی های تو از ناداری است اصل درد تو همین بیماری است
1 دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است
2 چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران