یاد دارم که شبی در کاروانی از سعدی شیرازی گلستان 26

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای خفته.

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای خفته. ,

شوریده‌ای که در آن سفر همراه ما بود نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. ,

چون روز شد گفتمش: آن چه حالت بود؟ ,

گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه. ,

اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته. ,

6 دوش مرغی به صبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

7 یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش

8 گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش

9 گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح‌گوی و من خاموش

عکس نوشته
کامنت
comment