شکفتن در ریاض خاطرم از اسیر شهرستانی غزل 575

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شکفتن در ریاض خاطرم بیکار می‌ماند

1 شکفتن در ریاض خاطرم بیکار می‌ماند گل از یاد بهارم در طلسم خار می‌ماند

2 خموشی بس که کاهیده است مغز استخوانم را سخن از ناتوانی بر لب اظهار می‌ماند

3 پریشان نغمه‌ای زان طره بر تار نفس دارم زبان از حرف می‌افتد سخن از کار می‌ماند

4 نبیند چشم بد حرزی به بازوی وفا بندم غبارم در سر کوی کسی بسیار می‌ماند

5 بهار عیش‌فرسایی شکار مطلب‌آرایی خمار جان‌گداز و حسرت بسیار می‌ماند

6 نمی‌فهمم زبان اینقدر افسانه‌پیرایی گره در خاطر تسبیح یا زنّار می‌ماند

7 اسیر از دودمان من چراغ شعله روشن شد در آتش گر نباشم سوختن بیکار می‌ماند

عکس نوشته
کامنت
comment