- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. ,
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. ,
پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد. چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند. ,
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی. ,
5 نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش
6 گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش