یاد چشمی را به افسون از اسیر شهرستانی غزل 778

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

یاد چشمی را به افسون رام الفت می‌کنم

1 یاد چشمی را به افسون رام الفت می‌کنم می‌نشینم گوشه‌ای تنها فراغت می‌کنم

2 ننگ سربازی است امید ترحم داشتن جان فدای جور یار بی‌مروت می‌کنم

3 خاطر من مفلس و گنج روان عشق نیست تکیه بر جمعیت گرد کدورت می‌کنم

4 محشر صد زخم ناسور است چاک سینه‌ام خواب خوش در بستر شور قیامت می‌کنم

5 از تغافل صد رهم گر خون بریزی چون اسیر از دم تیغ تو احیای شهادت می‌کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر