- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد اندر حکایت خلفا زید باهلی
2 گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر بر نغمت سحاق براهیم موصلی
3 کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
4 «هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
5 لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
6 در نحو وزن افعل لاینصرف بود نام تو احمدست به میزان افعلی