- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشت عرق ز جبهه به هر باب ریختم آلوده بود دست طمع آب ریختم
2 طوف خودم به مغز رساند از تلاش پوچ گوهر شد آن کفی که به گرداب ریختم
3 زان منتی که سایهٔ دیوار غیر داشت بردم سیاهی و به سر خواب ریختم
4 بیشمع دل جهان به شبستان خزیده بود صیقل زدم بر آینه مهتاب ریختم
5 عشق از غبار من به جز آشفتگی نخواست آتش به کارخانهٔ آداب ریختم
6 چندین زمین به آب رسانید و گل نشد خاکی که بر سر از غم احباب ریختم
7 مستان دماغ کعبهپرستی نداشتند خشت خمی به صورت محراب ریختم
8 موجی به ترصدایی بسمل نشد بلند صد رنگ خون نغمه ز مضراب ریختم
9 کردم ز هر غبار سراغ وصال یار هیهات آب گوهر نایاب ریختم
10 بیدل ز بیم معصیت تهمت آفرین لرزیدم آنچنان که می ناب ریختم