1 من مالک ملک لامکانی شدهام من عارف گنج زرکانی شدهام
2 تا از صدف تن گهر دل سوزد در عالم جان بحر معانی شدهام
1 تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
2 در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
1 ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم
2 سر ننهی جز به اشارات دل بر ورق عشق ازل چون قلم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به