- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم غم هجر تو بنیادم بخواهد کند، میدانم
2 مرا گویی: سر خود گیر و پایم بستهای محکم عظیم آشفتهام، لیکن خلاص از بند میدانم
3 لبت پوشیده برد از من دل گمراه و من هرگز حدیث او نمیگویم بکس، هر چند میدانم
4 شبم یک بوسه فرمودی که: خواهم داد، لیکن من به بوسی زان دهن مشکل شوم خرسند، میدانم
5 مرا هر دم ز پیش خود برانی چون مگس، لیکن نخواهم رفتن از پیشت، که قدر قند میدانم
6 تو میگویی: کزین پس من وفا ورزم، بلی خوبان بگویند این حکایتها و نتوانند ، میدانم
7 همه دم، اوحدی، زین پس مده پند و ببین او را که چونش عاشقم با آنکه خیلی پند میدانم