1 مرا از پی خدمت شاه باید دل و دیده و عمر و جان و جوانی
2 هر آن زندگانی که بیشه گذارم مرا مرگ باشد چنان زندگانی
3 ولیکن مرا شاه معذور دارد که طاقت نمیدارم از ناتوانی
1 ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما به دلبری دل ما را همی زنی یغما
2 چو تو نگار دل افروز نیست در خَلُّخ چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
1 با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست
2 نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به