1 مرا از پی خدمت شاه باید دل و دیده و عمر و جان و جوانی
2 هر آن زندگانی که بیشه گذارم مرا مرگ باشد چنان زندگانی
3 ولیکن مرا شاه معذور دارد که طاقت نمیدارم از ناتوانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بودم میان خلق یکی مرد پارسا قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
2 از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه با وسوسه جگونه توان بود بارسا
1 کف دست موسای پیغمبرست و یا آتش اژدها پیکرست
2 وگر زآسمان معجز مصطفی فرود آمده بر کف حیدرست
1 هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
2 صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **