1 مرا از پی خدمت شاه باید دل و دیده و عمر و جان و جوانی
2 هر آن زندگانی که بیشه گذارم مرا مرگ باشد چنان زندگانی
3 ولیکن مرا شاه معذور دارد که طاقت نمیدارم از ناتوانی
1 از دولت عالی به سعادت ستدم داد زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد
2 جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده دجله بشد و خانهٔ منگشت چو بغداد
1 ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما به دلبری دل ما را همی زنی یغما
2 چو تو نگار دل افروز نیست در خَلُّخ چو تو سوار سرافراز نیست در یغما