شد دلم صد پاره و چون لاله از فضولی بغدادی غزل 371

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

1 شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای

2 شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای

3 بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود چون مریض عشق جز مردن ندارد چاره‌ای

4 گر ز بی‌دردی بود غافل ز من آن هم خوش است تا به کام دل کنم در روی او نظاره‌ای

5 بهر آزارم رقیب آن تندخو را تیز کرد آهنی افروخت آتش بهر من از خاره‌ای

6 حیرت حال من انجم را ز گشتن باز داشت تا نماند غیر اشکم کوکب سیاره‌ای

7 نی فضولی راست سر منزل سر کویت همین سر بدان جا می‌نهد هر جا که هست آواره‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر