1 دل بستم اندر مهر او تا او برای من شود بیگانه کشتم از دو کون تا آشنای من شود
2 مهرش بجان میکاشتم تا بر دهد مهر و وفا دردش بدل می داشتم کاخر دوای من شود
3 او را سرا پا من نخست مهر و وفا پنداشتم کی گفتمی کان بیوفا جور و جفای من شود
4 پروردم آن بالا بناز تا کش شبی در بر کشم کی این گمان بردم که او روزی بلای من شود
5 گفتم نخواهد کرد او بر من کسی را اختیار کی گفتم او را مدعی آخر بجای من شود
6 گشتم بدل خار غمش کارد گل شادی ببار در خاطرم کی میخلید کو غم فزای من شود
7 گفتم تواند بود فیض در خدمتت بندد کمر گفتا شود تاج سران گر خاک پای من شود