دلم از دست غمت دامن صحرا از سعدی شیرازی غزل 139

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

1 دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

2 خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت

3 دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت

4 به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

5 الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

6 دل شوریده ما عالم اندیشه ماست عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت

7 بربود انده تو صبرم و نیکو بربود بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت

8 دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت

عکس نوشته
کامنت
comment