دلم چون بر سر زلف تو جان بست از ظهیر فاریابی غزل 1

ظهیر فاریابی

آثار ظهیر فاریابی

ظهیر فاریابی

دلم چون بر سر زلف تو جان بست

1 دلم چون بر سر زلف تو جان بست برو عشقت در هر دو جهان بست

2 سر زلفت چو زین حالت خبر یافت به قصد جان من جان در میان بست

3 تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان چه بار از وصل تو بر خر توان بست؟

4 لطافت در جهان روی تو آورد صبا چیزی از آن بر گلستان بست

5 شکر در نی چو خطت سبز و تردید از آن خود را در آن شیرین دهان بست

6 لبت را لعل خوانم نه ز کان خون ز سودای لبت در عرق کان بست

7 ندانم تا چه می خوانی تو زان لب مرا باری در آن معنی زبان بست

8 دری کز فتنه بر روی تو بگشود به دست معدلت صاحب قران بست

عکس نوشته
کامنت
comment